روز اول
------------------
پسر : سلام
دختر : سلام
پسر : چطوری؟
دختر : بد نیستم مرسی
هفته اول
---------------
پسر : سلام
دختر : علیک سلام .
پسر : چطوری؟
دختر : بد نیستم مرسی . تو چطوری ؟
هفته دوم
----------------
پسر : سلام
دختر : علیک سلام . چطوری؟
پسر : قربانت . بد نیستم . تو چطوری ؟
دختر : مرسی ... خوبم.
هفته سوم
----------------
دختر : سلام
^^^^
پسر : سلام . چطوری ؟ خوبی ؟
دختر : مرسی خوبم . خیلی خوبم . ویک نگاه معنی دار به پسر .
هفته چهارم
----------------
دختر : سلام عزیرم چطوری ؟ خوبی ؟
پسر : سلام عزیز دلم . مرسی . بد نیستم . تو چطوری ؟
دختر : مرسی . میدونی ؟ یه چیزی می خوام بهت بگم . نمی دونم الان بگم یا بعد ؟
پسر : بگو عزیزم .
دختر : نه ... حالا زوده .... باشه بعد !
هفته پنجم
-----------------
دختر : سلام عزیزم . چیزی که دفعه پیش میخواستم بهت بگم این بود که دوستت دارم ... عاشقتم ... زندگی بدون تو برای من هیچ معنی نداره . تمام آینده خودم رو با تو می بینم . اگر تو نباشی زندگی برای من هیچه !!!!
وکلی دیگه از این حرفهای پوچ و صد من یه غاز ! و پسر باور می کنه !!!
.
.
.
هفته ششم
------------------
.
.
.
پسر : امروز یه دختری تو خیابون امد ازم آدرس پرسید , منم ...
دختر : دیگه چی ؟ دلمو شکستی ! تو که میدونی من چقدر حسودم ! چرا این کارو کردی ؟
پسر : من که کاری نکردم ... فقط جواب سوالشو دادم !
دختر : یه قول به من میدی ؟
پسر : آره
دختر : قول بده دیگه با هیچ دختری حرف نزنی .
پسر : باشه عزیزم . قول میدم !!!
....
....
....
روابط سالم صمیمی و رمانتیک و نه [...] ادامه دارد .
....
ماه هجدهم
------------------
....
....
....
دختر : برام خوستگار اومده !
پسر : غلط کرده ...
دختر : چرا ؟ خوب طوری که نیست . اونم بالا خره آدمه !
پسر : ما کلی قرار مدار با هم داشتیم , حالا میخوای انو بذاریش جای من ؟
دختر : یه چیزی رو میدونی ؟ اون هیچوقت نمی تو نه جای تو رو بگیره !
پسر : من چیکار کنم ؟
دختر : نمی دونم ! فقط به من فکر نکن ! من اگه بدونم تو به من فکر می کنی یه آب خوش از گلوم پایین نمیره !!!ببین , برو زودتر زن بگیر !!!
پسر : حسودیت نمیشه ؟
دختر [در فکر و خیالش ] : من میدونم چرا !!!
...
...
بعدش مدتی پسر از خاطرات خوش گذشته میگه و دختر هم برای خالی نبودن عریضه سنت آبغوره گیری رو اجرا میکنه ! ; )
....
دوران خوش دختر و دوران تحول پسر میشه !
....
دید پسر نسبت به دختر عوض میشه , قلبش نسبت به واژه هایی از قبیل دوستت دارم , عاشقتم , زندگی بدونه تو برام هیچه , و بقیه واژه های زیبا ولی پوچ اینطوری مقاوم میشه !
^^^^^^^^^
سبک زندگیش عوض میشه و خیلی تحولات دیگه ... !
***************************************حالا اگر در آینده مورد مشابهی برای پسر پیش بیاد :
روز اول
---------------
پسر : سلام
دختر : سلام
پسر : میای خونمون ؟
دختر : نه !
پسر : مگه به من اعتماد نداری ؟
دختر : چرا ... ولی خووووب !
...
در اینجا پسر مراسمی موسوم به مخ زنی را انجام میده و البته موفق هم میشه .
( علت موفقیتش بلد بودن انبوهی حرفهای پوچ و صدمن یه غازه که تازگی از دختر یاد گرفته و برای مخ زنی کاربرد بسیار دارد ! )
پسر : تو که میدونی من چقدر دوستت دارم ؟
دختر : آره ... ولی ... آخه ...
پسر : من قول می دم برای خستگاری بیام و بگیرمت !!!
دختر : جدی میگی ؟ ( و قند توی دلش آب می شه ! )
پسر : آره عزیزم . زندگی بدون تو برای من معنی نداره !
دختر : جدی ؟ ( ایندفعه با یک نگاه عاشقانه به پسر ! )
پسر : آره قربونت برم ! ( با یک نگاه عاقل اندر سفیه به دختر ! )
یواش یواش دل دختر نرم میشه و بالاخره رضایت میده !
...
پسر : پس بریم ! ;)
...
...
...
عصر همان روز
---------------------
زیینگ ......... زیینگ ..........
پسر که بعد از رفتن دختر به خواب عمیقی فرو رفته بود ! در حالیکه خسته است بازحمت و غرغر گوشی تلفن را بر می دارد !
پسر : بله ؟ بفرماین .
دختر : سلام
پسر : سلام , چطوری ؟
دختر : مرسی , باهات کار دارم !
پسر : تو که یه ساعت پیش از اینجا رفتی !؟
دختر : می خوام دوباره ببینمت !!! فردا بیام خونتون ؟!!!